جدول جو
جدول جو

معنی سفره نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

سفره نهادن
(دَ/ دِ کَ دَ)
سفره گستردن. خوان نهادن. طعام خورانیدن:
سعدی خویش خوانیم پس بجفا برانیم
سفره اگر نمی نهی در به چه باز میکنی.
سعدی.
صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود
تا بو که یکی دوست بیاید بضیافت.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا نهادن
تصویر فرا نهادن
نهادن، گذاشتن، در میان گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، کنایه از دراز کردن، کنایه از ایجاد کردن، کنایه از بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ زِ / زُ دو دَ)
نوره کشیدن:
روزی صد بار می نهم نوره ولی
ناانصافان نمی نهندش چه کنم ؟
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ تَ)
برهم نهادن و ردیف کردن چیزی چون آجر و خشت و چوب
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
کنایه از مغلوب شدن و عاجز آمدن. (برهان). مرادف فرس افکندن. (آنندراج). رجوع به فرس و فرس نهاده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ / لِ نِ / نَ)
آنکه سرشت فرومایه داشته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ بُ دَ)
مجازاً، خواب کردن. (غیاث) (آنندراج). خوابیدن:
برمدار از مقام مستی پی
سر همانجا بنه که خوردی می.
سنائی.
بشنو الفاظ حکیم پرده ای
سر همانجا نه که باده خورده ای.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر1 بیت 3426).
دردمند فراق سر ننهد
مگر آن شب که گور بالین است.
سعدی (دیوان ص 379).
، گذاشتن سر به بالین و مانند آن:
سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست
که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست.
سعدی.
، تسلیم شدن. اطاعت کردن. سر بر زمین نهادن اطاعت و تسلیم را:
آنکه دست دولتش را بوسه داده ست آفتاب
آنکه پای همتش را سر نهاده ست آسمان.
فرخی.
گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف.
مولوی.
سر همه بر اختیار اونهیم
دست بر دامان و دست او دهیم.
مولوی.
ما سر نهاده ایم تو دانی و تیغ و تاج
تیغی که ماهروی زند تاج سر بود.
سعدی.
در این ره جان بده یا ترک ما گیر
بدین در سر بنه یا غیر ما جوی.
سعدی.
ز سر نهادن گردنکشان و سالاران
بر آستان جلالت نمانده جای قدم.
سعدی.
چرا دانا نهد پیش کسی سر
که پا و سر بود پیشش برابر.
جامی.
، تسلیم شدن برای کشته شدن:
چو حاتم به آزادگی سر نهاد
جوان را برآمد خروش از نهاد.
سعدی.
، مشغول شدن. پرداختن. شروع کردن:
نهادند (بیژن و منیژه) هر دو به خوردن سرا
که هم دار بد پیش و هم منبرا.
فردوسی.
نهادند لشکر به تاراج سر
همه شهر کردند زیر و زبر.
اسدی.
، روی آوردن. روانه شدن. روانه گشتن:
جهان سر نهادند سوی عزیز
بسی آوریدند هر گونه چیز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
سر اندر جستن دانش نهادم
نکردم روزگار خویش بی بر.
ناصرخسرو.
چون شد آن مرغزار عنبربوی
آب گل سر نهاد جوی به جوی.
نظامی.
چون شنیدند جمله خیل و سپاه
سر نهادند سوی حضرت شاه.
نظامی.
همه لشکر به خدمت سر نهادند
به نوبت گاه فرمان ایستادند.
نظامی.
به صدقش چنان سر نهی در قدم
که بینی جهان با وجودش عدم.
سعدی.
- سر به جهان و بیابان نهادن، گریختن:
گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
چون توانم که به هر جا بروم در نظری.
سعدی.
عاقبت سر به بیابان بنهد چون سعدی
آنکه در سر هوس چون تو غزالی دارد.
سعدی.
- سر به خدمت نهادن:
بتان چین به خدمت سر نهادند
بسان سرو بر پای ایستادند.
نظامی.
- سر در بیابان نهادن، گریختن. فرار کردن:
تو آهوچشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی.
سعدی.
- سر در نشیب نهادن:
زغن را نماند از تعجب شکیب
ز بالا نهادند سر در نشیب.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
اسپ نهادن از اسپ به زیر آمدن شکست خوردن مغلوب شدن عاجز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق نهادن
تصویر فرق نهادن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نهادن چیزی را، پایین آوردن، معزول کردن، مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی. آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن: و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
((فَ رَ. نَ دَ))
شکست خوردن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
((~. نَ دَ))
پایین نهادن، پایین آوردن، برکنار کردن، جای دادن، قرار دادن، اختصاص دادن
فرهنگ فارسی معین